ذهن

ساخت وبلاگ

اگر ذهن رو مثل یه کاغذ درنظر بگیریم ؛ هر اتفاق ناگواری که میفته یه خط روی این کاغذ میندازه ؛ هر اتفاقی که خلاف میل و اراده و پیش بینی ما اتفاق میفته این کاغذ رو خط خطی می‌کنه.

به هر دری میزنی یه قفلی روش هست ؛ هرتلاشی می‌کنی بی فایدس و عملا اسیر یه دور باطل میشی...

اونقدر این کاغذ خط خطی میشه که دیگه جایی برای نوشتن نیست ؛ دیگه چیزی توی مغزت فرو نمیره...

سِر میشی ... منتظر گذر زمان و درحال تماشای پُر شدن پیمانه ی عمرت....

اما نشستم فکر کردم ؛ درسته که کاغذ خط خطی به درد نمیخوره اما اگه این کاغذ اونقدر خط خطی بشه که کامل سیاه بشه اونوقت میشه با قلم سفید روش چیزی نوشت...

درسته الان تو مقطعی هستم که شاید به درد خودم نخورم ؛ اما باز سختی ها باید ... گذر زمان باید...

اینکه الان با مدرک لیسانس تو شرکت با یه حقوق بخوربمیر به عنوان حراست مشغولی و به ظاهر امیدوارانه درس میخونی برای قبولی تو آزمون سیستم بانکی که میدونی از دم رابطه بازی و سرکاریه ؛ شاید هنوز نقطه ی عطف نیست؟! نمیدونم ...

شاید میخوای دیگه برای خودت جای سرزنش نذاری؟

مسئله اینه ؛ دلگرم به امیدِ الکی یا باور نا‌امیدی؟!

شاید باید بریم برای نقطه ی بالاتر از سیاهی....

پی نوشت : چقد دلم میخواست تراوشات ذهنیمو بنویسم

وبگردی امروز!...
ما را در سایت وبگردی امروز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asheghane-76 بازدید : 82 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 18:32